یک کمد دیواری در اتاق خواب پشتی در خانه ای در آوستین (شهری در ایالت ایندیانا)، ته بریده شده ی یک قوطی نوشابه، و زنی که تکه ای از یک قرص مُسکِّن قوی از مشتقات تریاک به نام اوپانا را روی آن قرار می دهد. او با استفاده از یک فندک، قرص را حرارت می دهد. پوشش سفید و سفت قرص کم کم آب می شود و به رنگ کهربایی درمی آید.

اسم او جوی است.

پرستار سابق به کمک یک سرنگ چند قطره آب به داخل قوطی نوشابه می چکاند و مواد به شکل ژل درمی آید. به آرامی روی تختخواب خانه ی ویلایی که جوی و دو نفر دیگر در آنجا به خود مواد تزریق می کنند دراز می کشد. (چون این کارش غیرقانونی است، فقط اسم کوچک او را می گوییم.)

جوی دنبال تقویم می گردد و به تاریخ سیزدهم ماه بعد اشاره می کند. می گوید با یک دکتر برای درمان سرپایی قرار دارد. می خواهد اعتیادش را درمان کند.

جوی سر قرار نمی رود.

راهی که به اینجا منتهی شد

مانند بسیاری از معتادان در این کشور، جوی به تصویری که بیشتر مردم با شنیدن کلمه ی معتاد به ذهنشان خطور می کند، هیچ شباهتی ندارد. او پرستاری بود که در یک بیمارستان کار می کرد. سه بچه و یک شغل خوب داشت—او رهبر یک گروه از دختران پیشاهنگ بود.

اعتیادش به مشتقات تریاک پس از یک کمردرد آغاز شد. می گوید هرگز تصور نمی کرد یک روز ممکن است به خود مواد تزریق کند.

می گوید، ” پارسال این روزها، خونه داشتم. ماشین داشتم. یه خونه پر از اثاثیه. یه عالمه خرت و پرت خوشگل.”

از مبل چند تکه اش می گوید، ست غذاخوری قرمز، تلویزیون صفحه تخت، کنسول های بازی و بقیه ی وسایل برقی—که بیشتر آنها را به خاطر اعتیاد خود به اوپانا فروخت. خانه را از دست داد.

اکنون در اتاق نشیمن منزل مادر و پدر خود زندگی می کند. خانه ای یک طبقه در حومه ی آوستین با ایوان شیشه ای، انباری و پشته های هیزم.

البته می گوید مدتی بی جا و مکان بود و در یک پارک می خوابید. یک بار از دست باران به خانه ای متروکه پناه برد که پنجره هایش را تخته کوبی کرده بودند.

جوی می گوید، “اونجا ممکن بود هر اتفاقی واسم بیفته—خیلی نعشه بودم.”

هر روز برای جور کردن پول باید فکری می کرد تا قرص بخرد و نعشه شود. می گوید همه اش به میل به تکرار آن اولین تجربه ی لذت بخش برمی گشت.

چنگال اعتیاد

کارش به زندان کشید، به اتهام حضور در مکانی که افراد مواد مصرف می کردند. می گوید اولین بار بود که بازداشت می شد.

به قول خودش، “به عمرم هرگز به چنان دردسری نیفتاده بودم. شاید فکر کنید همان برایم بس بود. نه.”

پس از چند روز از زندان بیرون آمد. یک شرط آزادی اش: باید یک نمایشگر جی پی اس به مچ پایش ببندد. و پس از ساعت 9 شب در خانه بماند.

اما از اوپانا محروم بود و همه ی فکرش این شده بود که به آوستین بازگردد و یک قرص پیدا کند.

او می گوید، “باید ساعت 9 می رفتم خونه—و ساعت 10 و 11 شده بود و هنوز خونه نبودم. به جرم فرار برایم قرار بازداشت صادر شد. حدود ساعت 11:30 رسیدم خونه و پدرم گفت برایم قرار صادر شده.”

به آوستین بازگشت، چی پی اس را برید و پشت بوته ها مخفی کرد. پلیس صبح روز بعد جوی را یافت و بازداشت کرد. این بار به دلیل نقض مقررات، مجازات ها بدتر بود.

بیش از 40 روز در زندان بود. شش روز از آن را بعد از این که تلاش کرد با سیم داخل سوتین اش خودکشی کند، داخل سلولی بود با پوشش محافظ تا خودکشی نکند. کم کم حالش بهتر شد. کم کم حس می کرد می خواهد برای همیشه مواد را ترک کند.

می گوید، “در زندان به کلیسا می رفتم و انجیل می خوندم و فکر می کردم این من نیستم. هر چی ذهنم پاک تر می شد، بیشتر مصمم می شدم که وقتی آزاد شدم دیگه سراغ مواد نرم.”

اما داستان تمام نشده بود.

جوی می گوید، “روزی که اومدم خونه، رفتم و یه قرص پیدا کردم. بعد از همه ی اون اتفاق ها، رفتم و یه قرص پیدا کردم.”

این اتفاق برای افرادی که به مشتقات تریاک مانند اوپانا معتاد هستند، می افتد. پزشکان و محققین می گویند بدون درمان—ترجیحاً دارو و مشاوره—دور ماندن از مواد مشکل است.

درمان

جوی می گوید بالاخره چیزی درون ذهنش به او گفت بس است. تصمیم گرفت به درمانگاه برود.

اما کلینیک متادون که از آنجا دارو می گیرد حدود نیم ساعت از خانه ی والدین او فاصله دارد و در شهر دیگری است.

آوستین شهری با جمعیت حدود 43 هزار نفر و به گفته ی منابع رسمی، حداقل 500 معتاد تزریقی شناخته شده است. اما هیچ مرکز تمام وقتی برای درمان اعتیاد در این شهر نیست. فاصله ی نزدیک ترین مرکز درمان بستری حدود 50 کیلومتر و لیست انتظار آن حداقل یک ماه است.

جوی هم مانند بسیاری از مردم ناحیه ماشین ندارد—اما خوش شانس بود که یکی از همسایه ها پیشنهاد داد او را تا درمانگاه متادون برساند. او هر روز می آمد تا جوی را برساند. گاهی مجبور بود 15 دلاری را که باید برای متادون بپردازد از یک دوست قرض بگیرد.

بعد از چند روز، حالش خیلی بهتر شد.

او می گوید، “دیگه وقتی بیدار می شدم مدام به این فکر نبودم که اون یه تیکه قرص رو از کجا بیارم؟ بیدار می شدم و می گفتم امروز حالم خوبه. خیلی بد نیستم. میرم درمانگاه و دارو می گیرم. برمی گردم و توی کارهای خونه به مامان کمک می کنم. کم کم طرز فکرم داشت تغییر می کرد.”

اما هنوز هم هوس می کند. می گوید حتی شنیدن کلمه ی “آوستین” او را به هوس می اندازد که اوپانا پیدا کند. گاهی این هوس بسیار شدید است.

دو ماه پس از شروع درمان متادون، تلفن را برداشت و به یک فروشنده ی قرص زنگ زد.

می گوید، “روز بدی داشتم—یه روز واقعاً بد. و به یکی زنگ زدم و یه قرص خواستم و می دونستم که قرص اثر نداره چون متادون مسدودش می کنه. پسره گفت منظورت چیه؟ دو ماهه داری دارو می خوری. دیگه این قرص اثری نداره. اونجا ازت آزمایش می گیرن و مثبت میشه—برای چی؟ تکونت نمیده.”

جوی باز هم شانس آورد. فروشنده منصرفش کرد و او به دنبال قرص نرفت.

شروع دوباره

جوی هنوز متادون مصرف می کند. هر هفته سه بار نزد مشاور می رود و هر روز پس از مدرسه پسرش را می بیند. گاهی تعطیلات آخر هفته را با او می ماند. با دخترانش هم دوباره حرف می زند.

گواهینامه ی پرستاری او باطل شده است. باید 24 ساعت به کلاس برود و شهریه پرداخت کند تا اعتبار گواهینامه اش تمدید شود، اما از الان دنبال کار است.

می گوید نگران است بر سر کاری برگردد که داروهای مسکن در دسترس او باشد. به نظرش بهتر است با کار اداری مثل حسابداری شروع کند تا از وسوسه دور باشد.

همچنین برای خرید خودرو پس انداز می کند—و حتی خرید خانه.

می گوید، “حالا یه حساب بانکی دارم. از دسامبر که متادون رو شروع کردم بیشتر از 400 دلار پس انداز کردم.”

جوی می خواهد دوباره خانه ای داشته باشد تا با پسرش در آنجا زندگی کند. می گوید، “این تنها چیزیه که الان میتونم بهش فکر کنم. هرگز تصور نمی کردم بچه هام منو ببخشن. فکر می کردم تنها راهم اینه که خودکشی کنم و بذارم بچه ها پیش پدرشون یا پدر و مادر من یا جای دیگه بزرگ بشن. و بعد متوجه شدم اونا به من نیاز دارن. هنوز دوستم دارن و هنوز مامانشون هستم. میتونم دوباره کنارشون باشم. از خدا ممنونم که این شانس رو دارم که این کارو بکنم.”

منبع

مطالب مرتبط:

نکات کاربردی درباره ی آزمایش سوء مصرف مواد

مغز نوجوانان با بزرگسالان متفاوت است