ماههاست عفونت ویران کننده ویروس اِبولا در کشورهای غرب آفریقا، به ویژه گینه، لیبریا، و سیرالئون شایع شده است. بیش از 700 انسان فوت کرده اند و به نظر می رسد کاری از دست پزشکان برنمی آید. عواملی مانند اِبولا اگر دست کم گرفته شوند، علاوه بر کشتار عمومی، ممکن است منجر به از هم پاشیدن جوامع انسانی شوند. این نکته حدود 70 سال پیش، دستمایه نگارش “طاعون” گردید.
“طاعون” آلبر کامو در شهر اُران الجزایر روی میدهد. راوی (دکتر ریو) به زیاد شدن تعداد موشها در شهر و مرگ آنها اشاره میکند. آقای میشل، سرایدار منزل دکتر ریو بر اثر بیماری میمیرد و مرگ چند نفر دیگر با همین علائم باعث میشود دکتر ریو علت مرگ را یک بیماری احتمالاً مُسری بداند و کمی بعد دکتر کاستل این بیماری را طاعون تشخیص میدهد. با سهل انگاری مسئولین و سستی آنان، بعد از مدتی تأخیر، وضعیت قرنطینه اعلام میشود.
با اعلام وضعیت قرنطینه، اعضای خانوادههای زیادی از هم جدا می مانند. عدهای اقدام به فرارهای متوالی می کنند و عدهای تا جایی که میتوانند با بیماری مبارزه می کنند. ژان تارو یکی از مسافرانی است که همراه با دکتر ریو اقدام به تشکیل سازمان داوطلبی برای مقابله با بیماری میکند.
کشیش پانلو، با ایراد سخنرانی مردم را به گناه محکوم میکند و طاعون را مجازاتی برای همگان میخواند که به علت گناه کردن و توبه نکردن مردم نازل شده است. بنابراین طاعون را تربیت کننده و اقدام علیه آن را بیفایده خوانده و از مردم می خواهد آرامش خود را حفظ کنند چون این ارادهٔ خداوند است و باقی کارها با خداست.
به دلیل مرگ و میر سریع، بیشتر مؤسسات و سازمانهای دولتی به اردوگاههای قرنطینه برای بستگان بیماران تبدیل می شوند. دفن دسته جمعی اجساد جای خود را به کورههای جسدسوزی می دهد و از راهآهن تنها برای حمل اجساد استفاده می شود.
با شدت یافتن وضعیت، پدر پانلو نیز به گروه نجات ملحق می شود و با دیدن مرگ سخت و دردناک پسر قاضی اُتون، با ایراد موعظهای دیگر از مردم می خواهد با بیماری مقابله کنند. مدتی بعد وی نیز بر اثر بیماری فوت می کند.
کامو می نویسد: “بیشتر افراد، مُرده ها را پس از مدتی فراموش می کنند. تصور صدها میلیون جسد در طول تاریخ ممکن است حداکثر به اندازه یک پاف سیگار باشد.”
ولی بشر به طور غریزی در هر تراژدی به دنبال یک معناست. این تراژدی ممکن است سقوط یک هواپیمای مسافری توسط یک موشک، یک جنگ بی پایان و یا یک ویروس مرگبار باشد. حتی با اینکه میدانیم پاسخی وجود ندارد، ناگاه از خود می پرسیم: “چرا؟” دکتر ریو نتیجه می گیرد: “مهم نیست این طور چیزها معنا دارند یا نه. تمام چیزی که باید متوجه آن باشیم پاسخی است که به امید بشر داده می شود.”
البته پاسخ همیشه چیزی نیست که می خواهیم. ولی نکته ای که کامو به ما یاد می دهد این است که حتی در مواقعی که تراژدی اجتناب ناپذیر باشد، چاره ای نداریم جز اینکه به جستجوی آن معنا بپردازیم و آن را پیدا کنیم.
سرم کاستل مؤثر است و طاعون، درست هنگامی که به نظر می رسد همه شهر را منهدم خواهد کرد، فروکش می کند. دکتر ریو، که یکی از معدود بازماندگان است، میگوید: “اکنون می دانستند اگر چیزی هست که می توان پیوسته آرزو کرد و گاهی به دست آورد محبت (عشق) بشری است.
برعکس برای همه آنان که به چیزی فوق بشری رو کرده بودند که حتی تصورش را هم نداشتند، پاسخی نبود. تارو شاید به آن آرامش دشواری که منظورش بود رسیده بود. اما آن را فقط در مرگ یافته بود و در ساعتی دیگر به کارش نمی آمد. دیگران برعکس، به آرزوی خویش رسیده بودند زیرا فقط چیزی را خواسته بودند که در خودشان بود و ریو آنان را دم در خانه هاشان می دید که در روشنایی دم غروب، با همه نیروی خویش دست در کمر هم انداخته و با شور و شوق همدیگر را نگاه می کنند…
اشتباه نکرده ایم اگر بگوییم که شادی، دست کم گاهگاه، کسانی را که به بشر و عشق محقّر و شدید او اکتفا کرده اند، پاداش می دهد.”
مطلب مرتبط: