چند ماه پیش وقتی برای مرور نسخه ها وارد پرونده ی الکترونیک یکی از بیمارانم شدم، یک اتفاق عجیب و غیرمنتظره روی داد. او فوت کرده کرده بود.

من یک پزشک عمومی در بیمارستان بریگهام و زنان شهر بوستون هستم و علی الاصول قرار بود این بیمار را پس از 3 روز ببینم.

وحشت کردم. آن بینوا هشتاد و خورده ای سن داشت و زنش چند ماه پیش فوت کرده بود. البته همه ی ما در پزشکی می دانیم که وقتی یک نفر می میرد، خطر مرگ همسرش طی 6 ماه آینده افزایش می یابد. اما چرا هیچ کس مرا در جریان نگذاشته بود؟

باید می فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. هیچ اطلاعاتی در پرونده در مورد علت مرگ وجود نداشت. حتی جستجو در اینترنت هم بی فایده بود. احساس گناه می کردم. ای کاش ویزیت او را جلوتر می انداختم. اما کار از این حرف ها گذشته است. دست کم می توانستم زنگ بزنم و به بازماندگان تسلیت بگویم—یا حتی عذرخواهی کنم.

شگفت انگیز بود! صدای آن سوی خط، شباهتی به صدای مرده ها نداشت. خودش بود.

–          “حتماً زنگ زدین که تسلیت بگین!”

–          بله، فکر کنم همین طور باشه!”

او توضیح داد که دو هفته است گرفتار مرگ خویش است. همه چیز از جایی شروع شد که هنگام مراجعه به خودپرداز بانک متوجه شد که حساب بانکی اش مسدود شده است. داروخانه هم از تحویل دارو خودداری کرده بود، چون بیمه ی او باطل شده بود.

بلافاصله نامه ای از سازمان تأمین اجتماعی به دستش رسیده بود که ضمن تسلیت به بازماندگان اعلام می کرد حقوق بازنشستگی او از این ماه قطع خواهد شد و به علاوه، حقوق چند ماه اخیر نیز که به اشتباه پرداخت شده است باید به صندوق بیمه عودت داده شود.

سازمان تأمین اجتماعی به دلیل یک خطای انشایی معتقد بود او در ماه دسامبر مرده است. داده های غلط به سرعت همه جا پخش شده بود. بانک ها، داروخانه ها، و بیمارستان ها. تمام نوبت های ویزیت او لغو و بیمار بعدی جایگزین شده بود. او عملاً از صحنه ی روزگار محو شده بود.

در واقع، همان روز که زن فوت کرده بود، مرد هم فوت کرده بود! هفته ها سرگردان بود. یاد صحنه ای از فیلم “مانتی پایتون و جام مقدس” (کمدی ساخته ی 1975، درباره ی شاه آرتور) افتادم که در آن مرد مرده به شخصی که جنازه ها را جمع می کند، می گوید “من نمرده ام!” و شخص دیگری که مسؤول تحویل جنازه هاست اعلام می کند که “او بدحال است و به زودی خواهد مرد!” و در نهایت مرد مرده با ضربه ی چماقی که بر سر او نواخته می شود واقعاً فوت می کند!

وقتی یک نفر در ایالات متحده فوت می کند، پرونده ی فوت او تحت عنوان پرونده ی شخص متوفی (Death Master File) برای جلوگیری از سوء استفاده های احتمالی منتشر می شود. این پرونده در مورد کسی که واقعاً نمرده باشد به مفهوم مدرک جعل هویت است (به همین دلیل نام او را نمی گویم.)

رستاخیز او به سامانه ی فدرال حدود 2 ماه طول کشید. این اتفاق ممکن است هر سال برای هزاران نفر روی دهد. وقتی با سامانه ی اطلاعات تماس گرفتیم تا او را از فهرست مرده ها خارج کنند، پاسخ این بود:

“اوه، نه! یکی دیگه!”

حتی در سایت سازمان تأمین اجتماعی نیز در بخش پرسش های متداول، یک سؤال در این زمینه وجود دارد. کم کم یک موضوع خنده دار برای من جنبه ای جدی پیدا کرد. در جامعه ای که اطلاعات به سرعت پخش می شود و چیزهای مهمی به آن مرتبط است، اگر آن اطلاعات غلط باشد چه؟ در بیشتر سامانه های اطلاعاتی، هیچ فرایندی وجود ندارد تا بگوید “ببخشید، اشتباه شد!”

یک بررسی در سال 2011 نشان داد هر ماه در ایالات متحده هزار نفر به غلط مرده اعلا می شوند. یکی از کارمندان سازمان تأمین اجتماعی می گوید این تعداد هم اکنون کمتر شده و به حدود 500 نفر در ماه رسیده است. اما برای آن 500 نفر، عواقب موضوع همچنان قابل توجه است. در 90% موارد اشتباه از کارمندان سازمان تأمین اجتماعی است.

بر اساس مصوبه ی کنگره از سال 2011، برخی اطلاعات شامل محل سکونت و کد پستی از پرونده ی شخص متوفی حذف شد. همچنین از سال 2013 مقرر شد اطلاعات پرونده ی شخص متوفی تا 3 سال پس از فوت در اختیار عموم قرار نگیرد. به این ترتیب در صورت وقوع خطا، پیش از اطلاع عمومی، فرصت بیشتری برای اصلاح آن وجود خواهد داشت.

اما صرف نظر از دردسر داده های غلطی که زنده را مرده می کند، آیا ممکن است این خطا فرصتی برای ناپدید شدن و شروع یک زندگی جدید در جزیره ای دورافتاده باشد؟ درباره اش فکر کنید!

 

منبع