هنگامی که آرنولد شوایتزنگر (ترمیناتور- 1993) جهان را از طریق صفحه نمایشگری می دید که- تقریباً مثل یک عینک گوگل که آن موقع هنوز وجود نداشت- در چشم او کار گذاشته شده بود، تاد استارنر فقط یک نوجوان بود. او هم اکنون با یکی از دوستان خود روی ساخت رایانه ای کار می کند که بتواند آن را بپوشد. او یک عینک و یک نمایشگر کوچک را سر هم کرده و در واقع نمایشگری در جلوی یک چشم قرار داده است. مدام از همه چیز دور و بر خود با کیبورد کوچکی که به مچ دستش بسته، یادداشت برمی دارد و به این ترتیب، همه تعاملات وی با دنیای اطراف توسط رایانه دنبال می شود.
تاد برنامه ای برای رایانه نوشته به نام مدیر یادآوری که مثلاً وقتی با “کِنجی” برخورد می کند که چهار سال است او را ندیده، تاد نام کنجی را توسط کیبورد تایپ می کند. در حالی که تاد با کنجی صحبت می کند، مدیر یادآوری، همه اطلاعات مربوط به کنجی را که تاکنون وارد سیستم شده، جلوی چشم تاد به نمایش می گذارد.
تاد به این نتیجه رسیده که دسترسی به همه اطلاعات، منجر به تغییراتی، به ویژه در روابط اجتماعی او شده است. به عنوان مثال، با دسترسی آسان به اطلاعات قبلی می تواند به کنجی بگوید: “بله کنجی، یادمه دفعه قبل درباره دخترت صحبت کردیم که میخواد بره کالج. چی کار می کنه؟ چی میخونه؟” تاد می گوید بدون کمک رایانه، چنین جزئیاتی را نمی توانست به یاد بیاورد. حتی یادش نبود کنجی یک دختر دارد.
به نظر تاد، استفاده از این گونه جزئیات در مکالمات روزمره، تغییر قابل توجهی در نحوه پاسخ افراد به او ایجاد کرده است. او با این کار به افراد می گوید که برای آنان اهمیت قائل است. البته شاید آنها بگویند که این در واقع رایانه است که برای آنان اهمیت قائل است. اما تاد معتقد است این گونه استفاده از رایانه به این معنی نیست که او اهمیتی به تعاملات اجتماعی خود نمی دهد. رایانه روابط اجتماعی او را عمیق تر کرده و از او تقریباً یک فوق بشر ساخته است.
اجازه دهید این جنبه منفی قضیه را کمی بیشتر بشکافیم. مثلاً پیت مالاچوفسکی را در نظر بگیرید. او تقریباً کسی مثل آقای راجرز – از مجموعه تلویزیونی همسایه های آقای راجرز—است. چیزی که آقای راجرز—و مالاچوفسکی—را، حداقل در ابتدا ناراحت می کند این است که یک نفر به دیگری بی احترامی کند.
پیت می گوید چیزی که واقعاً دل او را می شکند، کارهای پیش پا افتاده اما ناپسندی است که هر روز در اطراف خود—مثلاً در مترو یا اتوبوس—می بیند، مثلاً یک خانم حامله سوار می شود: ” آدم فکر می کنه الان همه پا میشن تا جای خودشون رو به او بِدَن، اما این اتفاق نمی افته.” پیت متوجه شده بیشتر مسافران مترو در نیویورک، سرشان را پایین نگاه می دارند و تظاهر می کنند آن خانم حامله را که آنجا ایستاده ندیده اند.
مالاچوفسکی برای تغییر این رویه غلط، حساب توییتری ایجاد کرده تا چنین رفتارهایی را ثبت کند. دعوت عمومی در رسانه های اجتماعی. این کار در ابتدا برای او وسیله ای برای احیای اخلاقیات بود. اما چیزی که در واقع به تدریج اتفاق افتاد این بود که او به فردی تبدیل شد که خود از او متنفر بود—توییت ها کم کم برایش دردسرساز شدند.
آیا در تعاملات بین بشر و رایانه—و در آنلاین بودن—چیزی بیشتر از این عوامل ظاهری وجود دارد؟ روانشناسان همواره در تلاش برای پاسخ به این پرسش هستند که چرا تعاملات اجتماعی در دنیای مجازی و فضای آنلاین از اصول متفاوتی نسبت به دنیای واقعی پیروی می کنند؟ گویا اینترنت سیاره دیگری است و نیروی جاذبه در آنجا قواعد متفاوتی دارد.
نمونه ساده آن اصل تأیید (validation) است. این احساس که درباره موضوع پیش پا افتاده ای که برای شما آزاردهنده است، با دوستی صحبت کنید و او بگوید: “حق با توست!”
تقریباً مثل یک تونیک (نوشیدنی انرژی زا) است. سیستم شما را که داغ کرده اید خنک می کند. و آنچه مشخص است، اینترنت این کار را به خوبی انجام می دهد چون شما در یک لحظه تأیید دیگران را دارید—نه فقط یک، بلکه 30، 40،… یا حتی هزاران نفر.
چنین قدرتی یک پدیده جدید است. و مانند هر نوع ماده مخدّر، که افراد برای به دست آوردن آن به هر دری می زنند، می تواند به شدت اعتیادآور باشد. این تنها یکی از تفاوتهای فیزیک اجتماعی اینترنت با فیزیک اجتماعی در زندگی واقعی است. مقاومت در برابر آن سخت است.
پادکست این مطلب را می توانید از NPR.org یا iTunes دانلود کنید و بشنوید.