در حالی که اپیدمی اعتیاد به مواد مخدر هر گوشه از ایالات متحده را فرا گرفته، افراد بیشتری اعتیاد را یک بیماری مزمن قلمداد می کنند تا یک سقوط اخلاقی.

ای. توماس مک لالن (بنیانگذار و رئیس هیئت اجرایی انستیتو تحقیقات درمانی، یک مؤسسه ی غیرانتفاعی پژوهشی در فیلادلفیا) که سراسر عمر حرفه ای خود را صرف مطالعه درباره ی اعتیاد کرده است، از تحول فوق استقبال می کند، هر چند خیلی دیر شده باشد.

مک لالن قبلاً مدیر اجرایی اداره ی ملی سیاست های کنترل مواد مخدر در کاخ سفید بود. تمرکز فعالیت های او در این زمینه است که اعتیاد به عنوان یک بیماری به رسمیت شناخته شود و راههای درمان آن ارتقا یابد، مأموریتی که در میانه ی راه با از دست دادن یک پسر در اثر زیاده روی (overdose) برایش جنبه ی شخصی پیدا کرد.

موضوع مصاحبه ی آئودی کورنیش از رادیو ملی با مک لالن این بود که امروز به اعتیاد چگونه نگاه می شود و چگونه این نگاه، نظام درمانی فعلی را شکل داده است. وی همچنین توصیه هایی برای بهتر شدن اوضاع دارد.

خلاصه ای از این مصاحبه را می خوانید.

چرا در نگاه سنتی، اعتیاد یک جرم است نه یک بیماری؟

درباره اش فکر کنید. اگر دانش مغز را نداشتیم، دانشی که طی دو یا سه دهه ی اخیر واقعاً شکل گرفته، تنها چیزی که دیده می شد رفتار معتادان بود. این افراد وقتی کاملاً معتاد هستند افراد خوشایندی نیستند. آنان دزدی می کنند، دروغ می گویند، قسم می خورند که کاری خواهند کرد و نمی کنند. می توان به سادگی آن را همان طوری تصور کرد که شاید صدها سال است تصور می شود: به عنوان یک اختلال شخصیت، به عنوان تربیت غلط، به عنوان یک معضل پرورشی. و این نحوه ی برخورد ما با آن بوده است. این یک تصادف نیست که وزارت عدلیه چنین نقش اساسی دارد. دانش نوین نشان می دهد یک بیماری مغزی است. مانند بسیاری از بیماری های مزمن قابلیت استحاله ی ژنتیکی دارد. و عضو مبتلا مغز است و در داخل مغز، انگیزه، مهار، شناخت، و همه ی آن چیزهایی مبتلا می شود که حاصل آن رفتارهای ناهنجار مرتبط با اعتیاد است.

آیا نظام درمان دارویی آمادگی پاسخ به بحران فعلی مواد مخدر را دارد؟

به دو راه می توان فکر کرد. راه اول، نظام درمان سنتی اعتیاد است. این راه تعمداً طوری طراحی شده که از بقیه ی نظام سلامت جدا باشد و حدود چهل سال است که همین طور بوده است. کارهای بزرگی انجام شده اما سرمایه گذاری کافی نبوده، آموزش کافی نبوده و آن ها توانایی انجام به روزترین انواع درمان و پایش را نداشته اند. بنابراین به سراغ بقیه ی نظام سلامت، بدنه ی اصلی نظام سلامت، می روید. در نتیجه متوجه می شویم کمتر از 10% دانشکده های پزشکی آمریکا دوره ی اعتیاد دارند. ایضاً دانشکده های پرستاری، ایضاً دانشکده های داروسازی. پزشکان فعلی توانایی انجام آن را ندارند. در حالی که همان خدمات، داروها، درمان های رفتاری، پایش و اقداماتی است که در حال حاضر به صورت روتین برای دیابت، پرفشاری، یا درد مزمن انجام می دهند.

آیا اعتیاد باید مانند دیابت و سایر بیماری های مزمن به مدت طولانی درمان شود؟

این کار از دو جهت مشکل است. شماره 1، مشکل برای افرادی که از اعتیاد رنج می برند. مشکل است شنیدن این که، “متأسفم، درمان قطعی برای آن نداریم. نمی توانید سم زدایی شوید، 30 روز گم و گور شوید و بعد از شر آن خلاص شوید و گرفتار نشوید.” همین قضیه درباره ی دیابت صدق می کند. هیچ جا نمی شناسم که 30 روز به شما انسولین بدهند و دستتان را از صمیم قلب بفشارند و شما را به زیرزمین یک کلیسا راهنمایی کنند. هیچ اثری ندارد، پس مشکل است.

برای پزشکی هم مشکل است. این دکترها هرگز در دانشکده چیزی درباره ی اعتیاد نیاموخته اند. شاید به این دلیل که در تلاش برای درمان سایر بیماری های مزمن بوده اند و دلیلی نداشته سراغ این یکی بروند. و در واقع بهترین پاسخ همین است. ممکن است بگویید گسترش گزینه های بیمه ای، و ارائه ی خدمات بیشتر و بهتر برای معتادان، تلف کردن پول است، یا به معنی جایزه دادن به کسی است که شایستگی اش را ندارد. جایزه ی اصلی نصیب بقیه ی نظام سلامت می شود چون درمان بیشتر بیماری های مزمن بدون توجه به اختلالات مصرف مواد غیرممکن است. چندین دهه از سوی پزشکی به آن ها بی اعتنایی شده و هر سال حدود 200 میلیارد دلار برای مراقبت بی حاصل یا نادرست صرف خود می کنند.

برای خانواده های مبتلایان به اعتیاد، چه چیزی تغییر کرده است؟

کسانی می شناسم که همسر یا فرزند خود را از دست داده اند و برخی از آنان چنان شرمسارند که حتی اعتیاد را به عنوان علت مرگ به رسمیت نمی شناسند. و چیزی که دریافته ام این است که در نظام سلامت، شما خدماتی دریافت نمی کنید که دانش می گوید یا حتی از نظر اقتصادی مقرون به صرفه است. شما خدماتی دریافت می کنید که در مورد آن توافق کنید و از نظر سیاسی مورد حمایت باشد. در بیشتر زندگی ام هیچ حمایت عمده ای مشابه حمایت هایی که از بیماری های دیگر میشود، ندیده ام. در طول زندگی ام بهترین اتفاقی که افتاده و به افرادی مانند من امیدواری داده که نوه هایمان دچار همان بیماری ها نخواهند بود، قانون مراقبت مقرون به صرفه (Affordable Care Act) بوده است. این قانون الزام دارد که همان نوع خدماتی که برای سایر بیماری های جسمی در دسترس است، باید برای بیماری های روحی هم در دسترس باشد. ما می توانیم این کار را انجام دهیم. انجام آن توجیه اقتصادی دارد. فقط اراده ی سیاسی اش را نداشته ایم.

منبع

مطالب مرتبط: