عزیز افشاری
با بیماران

مادران طب نوین زنان

تصویری از دکتر جی. ماریون سیمز و آنارکا؛ اثر رابرت تام

این برنامه ی مغز پنهان از رادیو ملی است. من شانکار ودنتام[1] هستم. ما هر هفته با ذره بین پژوهش علوم اجتماعی به رفتار انسان نگاه می کنیم. امروز نگاهی داریم به تاریخ و ناگفته هایی که اغلب زیر آن پنهان است.

گمبل[2]: وقتی مجسمه ها و بناهای یادبود سیمز[3] را می بینم، آنچه می بینم چیزی است که نشان داده نشده است.

ودنتام: همچنین به قول ویلیام فالکنر، نگاهی داریم به اینکه چرا گذشته هرگز نمی میرد. حتی نمی گذرد.

گمبل: بچه های سیاهپوست با شکستگی به درمانگاه اورژانس می روند و بیحسی که دریافت می کنند به اندازه ی بچه های سفیدپوست نیست.

ودنتام: همچنین پای صحبت های بتینا جاد[4] خواهیم نشست درباره ی این که نام چه کسانی در کنار پیشرفت های پزشکی می آید و نام چه کسانی نمی آید.

جاد: سیمز اسپکولوم را اختراع کرد. من وینچ (از درد به خود پیچیدن)، ناچاری و ناگزیری، و تحمل را اختراع کردم.

(موسیقی)

ودنتام: در کارولینای جنوبی مجسمه ای به افتخار مردی بنا شده که به عنوان پدر طب نوین زنان شناخته می شود. روی مجسمه نوشته است اولین جراح زنان در تاریخ که ملکه و برده را یکسان درمان می کرد.

گمبل: جی. ماریون سیمز پزشکی بود که در سال 1813 در کارولینای جنوبی متولد شد.

ودنتام: این ونسا نورتینگتون گمبل است. او یک پزشک و کارشناس تاریخ پزشکی در دانشگاه جرج واشنگتن است. ما از او خواستیم به برنامه ی ما بیاید و داستان جی. ماریون سیمز را که علاوه بر کارولینای جنوبی، مجسمه ی یادبود او در مونتگومری، آلاباما، و پارک مرکزی شهر نیویورک هم بنا شده، به ما بگوید.

گمبل: او درمانگاهی در مونتگومری، آلاباما راه انداخت. آن زمان او برای گذران زندگی در مزارع نیز به طبابت می پرداخت و برده ها را درمان می کرد.

ودنتام: اینجاست که داستان سیمز پیچیده می شود چون، بله، نوشته ی روی مجسمه در کارولینای جنوبی درست است. او فنونی ابداع کرد که تا امروز به زنان کمک کرده است. او برده ها را هم مانند طبقه ی اعیان درمان می کرد. او یک بار ملکه یوجین، آخرین ملکه ی فرانسه را درمان کرد. اما در نوشته های روی مجسمه ها به بعضی چیزها اشاره نشده است.

گمبل: او از سال 1845، شروع به انجام آزمایش هایی بر روی زنان برده کرد. و دلیل این که امروز درباره ی سیمز صحبت می کنیم و آن مجسمه آنجاست، این است که او روشی برای ترمیم فیستول مثانه ای مهبلی (وزیکوواژینال) ابداع و تکمیل کرد. اجازه دهید معنی این اصطلاح را توضیح دهم. فیستول یعنی سوراخی بین مهبل (واژن) و مثانه یا بین مهبل و راست روده (رکتوم) که معمولاً به دنبال زایمان جراحت بار ایجاد می شود. و سیمز از سال 1845- در برخی منابع از سال 1846- شروع به انجام یک سری آزمایش برای ترمیم این فیستول ها کرد.

ودنتام: این وضعیت برای زنان بسیار دردسرساز و خطرناک بود. هیچ درمانی وجود نداشت. بنابراین از یک سو می توان گفت سیمز با درمان این زنان به عنوان بیمار همان کاری را می کرد که از دکترها انتظار می رود. اما از سوی دیگر او می خواست یک پژوهشگر پیشگام باشد و این زنان و بدن آنان ابزار سفر اکتشافی او بودند.

گمبل: این زنان برده بودند. آنها حق موافقت و رضایت نداشتند. آنها از نظر تولید و زاد و ولد نیز برای اربابان خود ارزشمند بودند. این که چقدر بتوانند در مزرعه کار کنند و چند بچه برده بزایند. و با این فیستول ها، امکان بچه زاییدن وجود نداشت و کار کردن هم مشکل بود.

ودنتام: در این داستان 10 زن برده نقش محوری داشتند. سیمز در نوشته های خود از سه نفر از آنان نام برده است. آنها توسط ارباب های خود نزد او آورده شده بودند. اولین زن آنارکا نام داشت.

گمبل: آنارکا یک زن برده ی 17 ساله بود که به تازگی زایمان جراحت باری را پشت سر گذارده بود. زایمان او بر اساس برخی منابع سه روز طول کشیده بود. او ابتدا نمی خواست درمانش کند. علاقه ای به درمان زنان نداشت. اما وقتی این کار را آغاز کرد، در فاصله ی سالهای 1845 تا 1849، یک سری جراحی های آزمایشی بر روی این زنان انجام داد. او سعی کرد برای بستن این سوراخ از بخیه استفاده کند.

ودنتام: احتمالاً باید عمل دردناکی بوده باشد.

گمبل: خیلی دردناک بود. او می گوید لوسی، یکی از آن سه زن، تقریباً احساس می کرد خواهد مرد، و در اثر درد ناشی از این جراحی ها تا حد مرگ گریه می کرد. اما او می نویسد که آن زنان در عین حال می خواستند جراحی انجام شود چون آن وضعیت را دیگر نمی خواستند.

ودنتام: آیا آن جراحی ها بدون بی حسی انجام می شد؟

گمبل: آنها بدون بی حسی انجام می شد. آن زمان اعتقاد داشتند سیاهپوستان از نظر حس درد مانند سفیدها نیستند. آنها به درد مقاوم هستند، به خصوص زنان سیاه. آنها در جاهای دیگر هم در زندگی خود درد می کشیدند و به آن توجه نمی شد.

ودنتام: با گسترش شهرت سیمز به عنوان یک محقق، او شروع به دعوت از پزشکان دیگر کرد تا بیایند و او را در حین جراحی تماشا کنند.

گمبل: جراحی در حالی انجام می شد که زنان سیاهپوست لخت بودند. فکرش را بکنید، علاوه بر درد، این زنان باید بی حرمتی را نیز تحمل می کردند.

ودنتام: جراحی ها تا مدتها ناموفق بود.

گمبل: نه، او در ابتدا موفق نبود. به همین دلیل این کار چند سال طول کشید. و بالاخره پس از 30 جراحی روی یک زن، او توانست روش خود را کامل کند.

ودنتام: آن زن آنارکا بود. در نوشته های سیمز از دو زن دیگر به نام های بتسی و لوسی هم نام برده شده است. از ونسا گمبل پرسیدم آیا راهی وجود دارد که بفهمیم این زنان واقعاً جراحی را می خواستند.

گمبل: این را نمی دانیم. تنها این را می دانیم که سیمز گفته این زنان- یکی از آنان- مشتاقانه می خواست جراحی انجام شود. آنها می خواستند خوب شوند. یک نکته ی ناگفته در این داستان، عین کلمات و جمله ها یا صداهای این زنان است که سیمز آن را ترجمه نکرده است.

ودنتام: البته سیمز منافع موجهی دارد که بگوید زن ها خودشان می خواستند آن کار انجام شود.

گمبل: البته سیمز منافعی داشت. و یکی از منافع این است که به داستان های بهره کشی از برده ها در کار او و این که طب نوین زنان روی اجساد و درد و رنج برده ها بنا شده پایان می دهد.

ویدنتام: مجسمه ای که در کارولینای جنوبی قرار دارد و می گوید سیمز ملکه و برده را یکسان درمان می کرد…

گمبل: بله.

ودنتام: آیا این ادعا صحت دارد؟ آیا با زنان سفیدپوست همان رفتار را داشت؟

گمبل: او زنان سفیدپوست را هم درمان می کرد. اما آنها را بیهوش می کرد. سیمز در دهه ی 1850 به دلیل بیماری از آلاباما به نیویورک رفت. او به عنوان یک جراح حاذق مشهور شده بود. پس زنان سفیدپوست را هم درمان می کرد. اما آن روش روی بدن زنان سیاه پوست کامل شده بود.

ودنتام: وقتی حرف از داستانی است که حدود 150 سال پیش اتفاق افتاده، برخی از ما می گوییم خیلی بد بوده، اما آن قضیه مربوط به گذشته است و حال اوضاع فرق کرده است. اما بخش بزرگی از کار تو این است که آن ایده را باز کنی و بگویی، بله، قضیه مربوط به گذشته است، اما بخشی از گذشته همچنان با ماست.

گمبل: خوب، منظور من این است که یکی از چیزهایی که- من مدرس یک دوره تاریخ نژاد و نژادپرستی در پزشکی آمریکا هستم. و یکی از چیزهایی که سعی می کنم با دانشجوها مطرح کنم این است که نژادپرستی موضوع بسیار نسبی و متغیری است. که، بله، این روزها سیاهپوست ها را چون پوستشان سیاه است از بیمارستان بیرون نمی اندازند یا چون پوستشان سیاه است ورود آنها به بیمارستان ممنوع نیست. اما تمرکز ما امروز روی این است که وقتی یک نفر وارد بیمارستان می شود چه اتفاقی می افتد.

ودنتام: این که می گویید کاملاً روشن است چون فکر می کنم چند سال پیش مقاله ای خواندم که به مطالعه ی تبعیض بین افراد به دلیل رنگ پوست آنان از نظر درمان درد در اواخر قرن 20 و اوایل قرن 21 پرداخته بود. به نظر می رسد بین اتفاقات 150 سال پیش و آنچه امروز اتفاق می افتد، ارتباطی وجود دارد.

گمبل: درست است، با شما موافقم چون معتقدم بخشی از این داستان به تصور حرفه ی پزشکی از بدن یک سیاهپوست مربوط می شود. بیمارستان جانز هاپکینز یک ویدئو درباره ی افراد مبتلا به بیماری سلول داسی (نوعی کم خونی) منتشر کرده است. و یک زن در این ویدئو می گوید وقتی به بیمارستان می روم، حتی با این که درد دارم، سعی می کنم خوب لباس بپوشم چون اگر خوب لباس بپوشم، احتمالاً رفتار بهتری با من خواهد شد و به من مانند کسی که دنبال داروی مخدر است نگاه نخواهد شد. بنابراین همچنان این مشکل وجود دارد که حرفه ی پزشکی چه دیدگاهی نسبت به افراد سیاه و بدن های سیاه دارد.

ودنتام: درست است، هرچند برخی از چیزهایی که ماریون سیمز اختراع کرد هنوز به طور عملی یا نظری کاربرد دارند.

گمبل: بله.

ودنتام: او تا ریاست انجمن پزشکی آمریکا پیش رفت.

گمبل: دقیقاً، او از اعضای آکادمی طب نیویورک بود.

ودنتام: مثل یک میراث مغشوش است چون به نظر می رسد بخشی از چیزهایی که او ابداع یا اختراع کرد چیزهایی هستند که امروز هم به درد ما می خورند و ما برای دانش او ارزش قائل هستیم و از آن سود می بریم. و آن دانش به بهای چنین گزافی به دست آمده است.

گمبل: به بهای گزافی به دست آمده است. و اخیراً مطالعه ای خواندم که در سال 2011 توسط پزشکان انجام شده بود. و آنها در درسنامه های پزشکی موارد ارجاع به سیمز را بررسی کرده بودند. او را پدر طب نوین زنان نامیده بودند، کسی که فنون جراحی را به حد عالی رساند، اما هیچ اشاره ای به میراث او از نظر انجام این جراحی های آزمایشی بر روی زنان برده نشده بود. خوب، این بخشی از مسئله است. می توانیم بگوییم برخی از این جراحی ها که او انجام داد، امروز به ویژه در کشورهای فقیر به نفع زنان است. اما در عین حال، نمی توانیم فراموش کنیم که این چگونه ممکن شد.

ودنتام: برای من جالب است  شما به عنوان کسی که خود پزشک هستید، نظرتان درباره ی این مجسمه ها چیست؟

گمبل: می دانید، این یکی از مواردی است که سردرگم هستم. اگر بهار گذشته این را پرسیده بودید، پاسخ متفاوتی می دادم. و به شما می گویم چرا سردرگم هستم. تابستان گذشته، به لیورپول رفتم. و لیورپول یک موزه ی بین المللی برده داری بسیار عالی دارد. و یکی از چیزهایی که وقتی در لیورپول بودم انجام دادم، شرکت در یک تور تاریخ برده داری بود، چون لیورپول در مرکز تجارت بین قاره ای برده قرار داشت. و در یک موزه ی دکوراسیون تصویری از نپتون (الهه ی اقیانوس) بود-  چون اینجا لیورپول است و آب- و در پایین نپتون، دو کودک سیاهپوست در زنجیر بودند. و راهنمای تور که یک آقای سیاهپوست محترم بالای 80 سال بود از ما پرسید: “به نظر شما این باید برداشته بشه؟” و بیشتر افراد گفتند بله. و او گفت: “به نظر من باید بمونه تا مردم فراموش نکنن چه اتفاقی افتاده.” و من فکر می کنم باید کاری بکنیم تا یاد آن زنان را گرامی بداریم، چیزی اضافه کنیم که، بله، سیمز این کار را انجام داد، اما آنارکا چه شد؟ لوسی چه شد؟ بتسی چه شد؟ به نظر من اگر این کار را انجام ندهیم، مردم فراموش خواهند کرد چه بلایی سر آن زنان آمد. پس به عنوان یک تاریخدان و یک معلم، به نظر من مهم این است که مردم بدانند چه بلایی سر آن زنان آمد. و اگر این تصاویر سیمز را حذف کنیم، مردم فراموش خواهند کرد.

ودنتام: چگونه متوجه می شوید چه بلایی سر این زنها آمده؟ اگر می توانستید با آنارکا، لوسی و بتسی صحبت کنید، فکر می کنید به شما چه می گفتند؟

گمبل: فکر می کنم داستان آنها با سیمز آغاز نمی شد. فکر می کنم داستان زندگی خود را به عنوان زنان برده تعریف می کردند. شاید این طور شروع می شد. این که بارها اگر بچه زنده می ماند، آن را از او می گرفتند. این که چگونه به عنوان زنان سیاه پوست از بدن آنان بهره برداری جنسی می شد و آنان راضی نبودند و این که اتفاقی که با سیمز برای آنان افتاد بخشی از زندگی آنان در آن زمان خاص بود. اما فکر می کنم چیز دیگری که شاید می خواستند ما بدانیم این است که آنان انسان بودند و شایسته این هستند که داستان آنان به یاد بماند، این که مجسمه هایی از سیمز در کلمبیا، کارولینای جنوبی، و نیویورک داریم. تابلوهایی از سیمز در دانشکده های پزشکی هست. داستان آنها کجاست؟

ودنتام: اگر بتوان مجسمه ای از آنارکا، بتسی، و لوسی ساخت، یا مجسمه ای که کنار مجسمه ها ی ماریون سیمز در کارولینای جنوبی و نیویورک قرار بگیرد، پیام این مجسمه ها چه می تواند باشد؟

گمبل: آن مجسمه نباید آزمایش ها باشد چون فکر می کنم مهم این است که تصور ما از آنها نباید صرفاً به عنوان قربانیان این آزمایش ها باشد. می توان هر سه را با هم نشان داد. یا همراه با بچه هایشان، یعنی آن ها مادر بودند، آن ها زن بودند. این می تواند بخشی از آن باشد. نباید آن ها را به عنوان قربانی علم نشان داد. به نظر من پیام آن مجسمه ها می تواند این باشد که بتسی، آنارکا و لوسی، مادران طب نوین زنان هستند.

(موسیقی)

ودنتام: پروفسور ونسا نورتینگتون گمبل، پزشک و کارشناس تاریخ پزشکی در دانشگاه جرج واشنگتن است. بازمی گردیم، با یک داستان مدرن با موضوع نژاد در پزشکی از دریچه ی شعر. با ما بمانید.

(موسیقی)

جاد:

در زن، این یک پرسشنامه است.

می توانی بدتر از این را تصور کنی؟

اگر پاسخ خیر است،

دوباره بپرس.

ودنتام: بتینا جاد استاد مطالعات زنان و جنسیت در کالج ویلیام و مری است. او همچنین یک شاعره است و اخیراً در کتابی به نام “بیمار” درباره ی یک تجربه ی پزشکی خود نوشته است. او در این کتاب علاوه بر تجربیات شخصی خود به عنوان یک بیمار، به داستان آنارکا، بتسی و لوسی هم اشاره کرده است. تهیه کننده ی برنامه، مگی پنمن، با بتینا جاد صحبت کرد از او خواست برخی از شعرهایش را بخواند.

مگی پنمن، روی خط تلفن: بتینا جاد در سال 2006، در سال اول تحصیلات تکمیلی، یک تجربه ی پزشکی داشت که به قول خود او یک مصیبت بود. او از محل کار پاره وقت خود مشغول رانندگی به سمت منزل بود و به دلیل درد تیزی در شکم ناچار شد متوقف شود.

جاد: در سال 2006 یک مصیبت پزشکی داشتم. باید تقصیر خودم باشد. حس آدمهای بی گناه را ندارم. قضیه این بود که فکر کردم خوش خیم است، اما اشتباه می کردم. آن یک مصیبت پزشکی بود و من بی گناه یا گناهکار، فرقی ندارد چون من در یک خانه ی ارواح زندگی می کنم. یک خانه می تواند یک خاندان باشد، یک نسب، یک پیکر. روشی برای تنبیه وجود داشت که در آن جسد هنگام اعدام به دلیل وزن خود می میرد- نه این که من اشتباه کنم، اما این احکام در شجره نامه می آید. در سال 2006، یک مصیبت پزشکی داشتم. تا خوب شوم، فهمیدم چرا ارواح به سراغم می آیند. پرسش تحقیق این است که چرا من بیمار هستم؟

پنمن: بتینا جاد مجبور بود صبور باشد چون یک دکتر به او گفت دچار دردهای قاعدگی است و او را با مسکّن مرخص کرد. چند روز بعد، به او گفتند عفونت مثانه دارد و آنتی بیوتیک دادند. با این که به دکترها گفته بود با مردی رابطه نداشته، برایش مکرراً آزمایش بارداری انجام می شد. آن موقع نمی دانست اما او در واقع دچار پیچش تخمدان شده بود و این از رسیدن خون به تخمدان او جلوگیری می کرد. یکی از اعضای بدن او در حال مرگ بود.

جاد: باید به جای بیمار می گفتند بی تاب- آزمایش بارداری، نجواهای دکترها، یک هفته دلهره، ژل لوبریکانت، اسپکولوم. هر بار مصرف مورفین شبیه یک صبح آشناست، رؤیای دیگری از غرق شدن در خونابه، دیدن یک تخمدان مرده. رنگش زرد می شود، تخمک را داخل زهر رها می کند و به رنگ سیاه چروکیده می شود و ماتم می گیرد. پرستارها می پرسند درد آن از 1 تا 10 چقدر است؟ آنارکا وسکات، بتسی هریس و لوسی زیمرمن را پیش یک جراح بی تفاوت در مونتگومری، آلاباما آوردند. خون را بر روی ملحفه های سفید بیمارستان ببینید- به من می گویند درد قاعدگی است- اولین زایمان بتسی. مرا با کدئین و بروفن به خانه می فرستند- لوسی از کار در داخل خانه منع می شود. آنارکا پس از پنج ساعت درماندگی، اولین فیستول وزیکوواژینال است و یک نسخه ی دیگر. در این سه تا، سیمز اسپکولوم خود را می بیند، بخیه های نقره ای خود را اختراع می کند، روش خود را برای دستکاری صحیح لگن زن کامل می کند. ما بدون بیحسی یا نشئه از تریاک بیدار می شویم- بچه ها زاییده شدند، بچه ها ناپدید شدند- درمانده- کمک.

پنمن: مدام این سؤال را از او می پرسیدند، درد تو از 1 تا 10 چقدر است؟ و او از خود می پرسید، خوب، یک چقدر است؟ ده چقدر است؟ اگر بگویم ده، آنها چه فکر می کنند؟ آنها تنها مرا می بینند، یک زن جوان آفریقایی- آمریکایی. آیا فکر می کنند دنبال قرص مسکّن هستم؟ می گویم هفت.

جاد: بتسی در پاییز 1845 اسپکولوم را اختراع کرد. به کمک دسته ی خمیده ی یک قاشق چیزی دیدم که هیچ مردی هرگز ندیده بود، از “داستان زندگی من” نوشته ی جی. ماریون سیمز. من به شکل های دیگر خم شده ام تا بدن را نشان دهم، جا بدهم. از مفرغ راحت تر خم می شوم، شاید پوست من کمتر کش می آید. کشف های بزرگ از درس های متکا به دست می آید و سقوط های سخت. سیمز اسپکولوم را اختراع کرد. من وینچ را اختراع کردم، ناچاری و ناگزیری، و تحمل آن را، اینجای کشف.

(موسیقی)

پنمن: یک روز بعد از چندین بار معاینه ی لگن، پس از پرسش درباره ی سابقه ی تماس جنسی، پس از این که پاسخ های او را کسی باور نکرد، یک لحظه از کوره در رفت. در اتاقی که پر دکتر بود داد زد، طب زنان در هر حال بر پشت زنان سیاهپوست بنا شده است.

جاد: برای بیمار، اشک تنها به مفهوم درخواست آب و وقت بیشتر است، که همان طور که می دانید، به انتظار خواهد گذشت.

پنمن: از مصیبت پزشکی بتینا جاد 10 سال گذشته است.

(موسیقی)

ودنتام: مگی پنمن، تهیه کننده و بتینا جاد.

(موسیقی)

ودنتام: مغز پنهان توسط کارا مک گیرک- آلیسون، مگی پنمن و مکس نستراک تهیه می شود. ما را در فیسبوک، توییتر و اینستاگرام دنبال کنید و داستان های مرا در رادیو ملی بشنوید. برای عضویت در خبرنامه ی ما، یک ایمیل به hiddenbrain@npr.org ارسال کنید و در قسمت موضوع آن کلمه ی subscribe را بنویسید. من شانکار ودنتام هستم و این صدای رادیو ملی است.

منبع

 


[1] خبرنگار

[2] ونسا نورتینگتون گمبل، پزشک و کارشناس تاریخ پزشکی

[3] جیمز ماریون سیمز، 1883- 1813 پزشک و از پیشگامان جراحی که برخی او را پدر طب نوین زنان می دانند.

[4] شاعره، نویسنده، و خواننده ی آمریکایی که آخرین اثر او به نام بیمار در سال 2014، از سوی انتشارات بلک لارنس، برنده ی جایزه ی کتاب هودسون شد.

مطالب مرتبط

زنان می پرسند

عزیزافشاری
8 سال قبل

روایتی واقعی از عشق

عزیزافشاری
7 سال قبل

آسیب شناسی ذهن آزاد و ماجرای دکتر آز

عزیزافشاری
9 سال قبل
خروج از نسخه موبایل